برای دانلود با کیفیت عالی اینجا کلیک کنید (دانلود کنید)
وبلاگ جنگ نرم نوشت :
آرمانم رفت، اما آرمان پاینده ماند / آن مجاهد رفت، اما امتی رزمنده ماند
جوانی که تنها ۲۱سال داشت، به جرم دفاع از وطن و برقراری امنیت به طرز فجیعی، بهدست اغتشاشگران، نیمهعریان و شکنجه شده است. عدهای زیر باد کتک و لگد و البته ضربات چاقو، او را وادار میکنند تا به نظام و مقدساتش توهین کند، اما او حتی زیر سختترین شکنجهها هم تن به این کار نمیدهد و پای ایمان و اعتقاداتش میماند. این اتفاق در ناآرامیهای چهارشنبه چهارم آبان ماه رخ داده و این جوان بسیجی، با جراحات بسیار در حاشیه محله اکباتان رها میشود. متأسفانه بهعلت جراحت بسیار، این جوان بسیجی، در بیمارستان به شهادت رسید.
شهید آرمان علی وردی با چند نفر از بچههای بسیجی برای آرام کردن اوضاع جلو رفتند، اما تعدادی آشوبگر از پشتبام چند ساختمان به آنها سنگ و اشیای دیگر پرتاب کردند. مجبور شدند به عقب برگردند. آرمان آن روز به کلاس درس در حوزه رفته و کتاب و عمامهاش را داخل کیفش گذاشته بود. کیفش هم روی دوشش بود. بهگفته دوستانش، او خواست از بین آشوبگران عبور کند، بدون هیچ سلاح سرد یا گرمی. عدهای آشوبگر به چهره و ریش آرمان شک میکنند و جلوی او را میگیرند. یکی از آنها میگوید: بسیجی؟! و آرمان جوابی نمیدهد.
دیگری دست میبرد به کیف آرمان و آن را با خودش میکشد. کیف را که باز میکنند، میبینند که کتابهای حوزه و عمامه داخل آن است. تا اینها را میبینند، داد میزنند: «آخونده! آخونده!» دور آرمان حلقه زده و تا میتوانند او را کتک میزنند. از میان آشوبگران، نوبت به نوبت جلو میآیند و هر کسی ضربه میزند، و چقدر این صحنه آشناست برای آنهایی که روضه شهدای مظلوم کربلا را شنیده باشند. تصورش هم سخت است چه برسد به اینکه بخواهی تجربهاش کنی. او را روی زمین میکشند و با خود جلوتر میبرند. لباسهایش را درآورده و باز هم به شکم و سر و صورتش میزنند. فحش میدهند و میخواهند با حرفهایشان او را تحقیر کنند. بهراستی به کدامین گناه؟! از او میخواهند به ائمهاطهار(ع)، شهدا و رهبری توهین کند.با آنکه زیر شکنجه شدید و وحشیانه اغتشاشگران بود، اما لب به توهین باز نکرد.
آرزویش شهادت بود مثل خیلی از جوانانی که ۸سال دفاعمقدس در برابر دشمن خارجی ایستادند و مقاومت کردند. مثل همان جوانانی که در جنگ تحمیلی، قید خانه و خانواده خود را زدند و تحمل گرمای جبهه جنوب و سرمای جبهه غرب برایشان آسان شد. مثل همه آنهایی که برایشان فرقی نمیکرد کجا و در چه نقطهای از ایران حضور پیدا کنند.
گوش به فرمان رهبر و مقتدای خود بودند تا جانشان را برای میهن و آبادانیاش اهدا کنند. آرمان ۲۱سال داشت و مثل همان جوانان دهه ۶۰بود که بهگفته مادرش آرزو داشت مرگش با شهادت رقم بخورد. حالا مادر تاب و توان صحبتکردن درباره آرمان را ندارد، مثل هر مادر دیگری آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت. دوست داشت رخت دامادی، تن عزیزکردهاش ببیند. اشکها امانش نمیدهند، اما به یاد حرفهای پسرش میافتد که بارها به او گفته بود، و شاید یادآوری همینخاطرات و این چند جمله کوتاه مرحمی باشد بر دل رنجدیده او. وقتی خیابانها ناآرام بود و دل مادر نیز پر از دلشوره و نگرانی، باز هم آرمان برایش از آرزویش گفته بود:
«به او گفتم نرو مامان! نرو! دلم شور میزند. هر روز خبر شهادت یکی میرسد. به او گفتم تو نرو! اما آرمان گفت: «من نروم، چهکسی برود؟ من نروم، ما نرویم پس چهکسی برود؟» آرمان آرزویش شهادت بود و بالاخره به آرزویش رسید.» روحش شاد و یادش گرامی ( منبع: همشهری- مژگان مهرابی )
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
جمع آوری مطالب و طراحی پوستر توسط : ابراهیم معصومی مدیر وبلاگ جنگ نرم www.jnarm.blogfa.com
برای دانلود با کیفیت عالی اینجا کلیک کنید (دانلود کنید)
نويسنده ابراهیم _معصومی در دوشنبه سوم مهر ۱۴۰۲
برچسب : نویسنده : jnarma بازدید : 44